سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و طلحه و زبیر بدو گفتند با تو بیعت مى‏کنیم به شرط آنکه ما را در خلافت شریک کنى ، فرمود : ] نه ، لیکن شما شریکید در نیرو بخشیدن و یارى از شما خواستن ، و دو یارید به هنگام ناتوانى و به سختى درماندن . [نهج البلاغه]

میخواهم قبل از اینکه شهد شیرین مرگ را بچشم دردهای که از دنیای شما آدمها کشیده ام را در این وبلاگ بنویسم نمیدانم عمرم کفاف بروز کردن مطالب را میدهد یا نه همین قدر میدانم که باید دق دلی ام را جایی خالی کنم .

ازهمان روز اول با دیگران فرق داشتم یا بهتر بگویم از اطرافیان ضعیف تر بودم وهمیشه تو سری خور . درس میخواندم که دل پدر و مادر را به دست بیاورم و آنها درعوض عیبم را مخفی نگاه میداشتند و من مثل همه رشد کردم دانشگاه رفتم و سربازی رفتم و در تمام این سالها خانواده ام پشت پناهم بودنند و در جامه آدم متوسطی بودم .

همیشه مرگ با من بوده دست به هر کاری زدم اما نه فکر مرگ مرا رها میکرد و نه میتوانستم مثل دیگران بخورم و بخوابم دلشوره حساب بانکی ام را داشته باشم سی سال سن دارم اما هنوز حساب بانکی ندارم بگذریم یک روز به تقلید از دیگران گفتم زن میخواهم و احساس کردم برای اینکه شکل دیگران باشم باید عاشق زنم باشم پس اولین دختری که شرایط و موقعیت اش جور بود را انتخاب و ازدواج کردم و تمام فوت وفن عاشقی را اجرا کردم همه چیز خوب بود تا این که ایک شب رازم را به او گفتم  و یک درصد از خوابهایم را برایش بازگو کردم همین قدر بدانید که یک روز قبل از اولین سکته ام با فحش دادن زنم شروع شد که بچه را بگیر من برم سر کار ظرفها رابشور حق نداری خانه پدرت بری مریضه به تو  نرسیده غذای بچه را بده و... اگه فردا شب زنده باشم یکی از خوابهایم را تعریف میکنم اینها همه زندگی مزخرف مرا تشکیل میداد اما زندگی روحم خیلی گفتنیها دارد و قضاوت با خوانندگان


نوشته شده توسط محمد رنجبر 89/2/20:: 1:18 صبح     |     () نظر